loading...
سردار شعر (اشعار حاج محمد رضا آقاسی)
بهزاددیوسار بازدید : 34 یکشنبه 24 فروردین 1393 نظرات (0)

بسم الله الرحمن الرحیم

از ذکر علی مدد گرفتیم

آن چیز که میشود گرفتیم

در بوته ی آزمایش عشق

از نمره ی بیست صد گرفتیم

دیدیم کرایت علی سبز

معجون هدایت علی سبز

درچمبر آسمان آبی

خورشید ولایت علی سبز

از باده ی حق سیاه مستیم

اما زحمایت علی سبز

شیرین شکایت علی زرد

فرهاد حکایت علی سبز

دستار شهادت علی سرخ

لبخند رضایت علی سبز

در نامه ی ما سیاه رویان

امضای عنایت علی سبز

یا علی در بند دنیا نیستم

بنده ی لبخند دنیا نیستم

بنده ی آنم که لطفش دائم است

با من و بی من به ذاتش قائم است

دائم الوصلیم اما بی خبر

در پی اصلیم اما بی خبر

گفت پیغمبر که اتخال سرور

فی قلوب المومنین اما به نور

نور یعنی اتشار روشنی

تا بساط ظلم را بر هم زنی

هر که از سر سرور آگاه شد

عشقبازان را چراغ راه شد

جاده ی حیرت بسی پرپیچ بود

لطف ساقی بود وباقی هیچ بود

مکه زیر سایه ی خناس بود

شیعه در بند بر العباس بود

حضرت صادق اگر ساقی نبود

یک نشان از شیعگی باقی نبود

فقه شمشیر امام صادق است

هر که بی شمشیر شد نالایق است

فای فیض و قاف قرب و های هو(فقه)

می دهد بر اهل تقوا آبرو

گر چه تعلیمات مردم واجب است

تزکیه قبل از تعلم واجب است

تربیت یعنی که خود را ساختن

بعد از آن بر دیگران پرداختن

یک مسلمان آن زمان کامل شود

که علوم وحی را عامل شود

نص قرآن مبین جز وحی نیست

آیه ای خالی زامر و نهی نیست

با چراغ وحی بنگر راه را

تا ببینی هر قدم الله را

گر مسلمانی سر تسلیم کو

سجده ای هم سنگ ابراهیم کو

ساقی سرمست ما دیوانه نیست

سرگذشت انبیاء افسانه نیست

آنچه در دستور کار انبیاست

جنگ با مکر و فریب اغنیاست

چیست در انجیل و تورات و زبور

آیه های نور و تسلیم وحضور

جمله ی ادیان زیک دین بیش نیست

جز عبودیت رهی در پیش نیست

خانقاه و مسجد ودیر و کنشت

هر که را دیدم به دل بت می سرشت

لیک در بتخانه دیدم بی عدد

هر صنم سرگرم ذکر یا صمد

یا صمد یعنی که ما را بشکنید

پیکر ما را در آتش افکنید

گر سبک گردیم در آتش چو دود

میتوان تا مبداء خود پر گشود

ای خدا ای مبداء و میعاد ما

دست بگشا بهر استمداد ما

ما اسیر دست قومی جاهلیم

گر چه از چوبیم و از سنگ وگلیم

ای هزاران شعله در تیغت نهان

خیز و ما را از منیت وا رهان

ای خدا ای مرجع کل امور

باز گردان ده شبم درتور نور

در شب اول وضو از خون کنم

خبس را از جان خود بیرون کنم

سر دهم تکبیر تکبیر جنون

گویمت انا علیک الراجعون

خانه ات آباد ویرانم مکن

عاقبت از گوشه گیرانم مکن

بنگر یک دم فراموشم کنی

از بیان صدق خاموشم کنی

ما قلمهاییم دردست ولی

کز لب ما میچکد ذکر علی

ذکر مولایم علی اعجاز کرد

عقده ها را از زبانم باز کرد

نام او سر حلقه ی ذکر من است

کز فروغ او زبانم روشن است

گر نباشد جذبه روشن نیستم

این که غوغا میکند من نیستم

من چو مجنونم که در لیلای خود

نیستم در هستی مولای خود

ذکر حق دل را تسلا می دهد

آه مجنون بوی لیلا می دهد

جان مجنون قصد لیلایی مکن

جان یوسف را زلیخایی مکن

 

بهزاددیوسار بازدید : 38 یکشنبه 24 فروردین 1393 نظرات (0)

بسم الله الرحمن الرحیم

آفتاب شيعه از مغرب درآ

بار ديگر سر زن از غار حرا

يا محمد «لن تراني» تا به کي

اينچنين در پرده خواني تا به کي

از چه رو در پرتو خورشيد وحي

کـُند گرديده است تيغ امر و نهي

بت پرستان ترکنازي مي کنند

با کلام الله بازي مي کنند

تيغ برکش تا تماشايت کنند

تا که نتوانند حاشايت کنند

پاک کن از دامن دين ننگ را

اين عروسکهاي رنگارنگ را

با تو در آئينه ليل و نهار

بازتاب ديگري دارد بهار

کربلا بيت الحرامي ديگر است

حاجيانش را مرامي ديگر است

نيّتش ترک سر و پا گفتن است

در پي اش تکبير در خون خفتن است

از حرم تا قتلگه سعي صفاست

رد پاي اهل بيت مصطفي ست

عيد اضحي، ذبح اکبر را ببين

کعبه در خون شناور را ببين

اي جوانان بني هاشم، چرا

بر نمي داريد تابوت مرا؟

تاک تا کِـي سَر کند در آفتاب

تا ز شاخ و برگ او جوشد شراب

 

بهزاددیوسار بازدید : 52 یکشنبه 24 فروردین 1393 نظرات (0)

بسم الله الرحمن الرحیم

از آن بترس که روزی جمل دوچرخه شود

اسیر پنجه امواج راین کرخه شود

زنان فاجعه پا در رکاب بگزارند

دوباره از سر زنها حجاب بردارند

برادرم پدرم خواهرم به هوش آیید

گر از قبیله موجید به خروش آیید

که گفته است در این واقعه فسخ باب شود

ز آتشش جگر اهل دین کباب شود

کسی که در نفس غرب استحاله شود

به پنجه نفس غربیان مچاله شود

به جای آنکه همه ساله سوی مکه روید

بجاست گر نظری سوی فکه روید

مگر نه آنکه حسین از حجاز بیرون زد

اقامه کرد نمازی که درخیمه در خون زد

هنوز بوی شهید از هویزه می آید

صدای ناله قرآن ز نیزه میآید

شب شهادتم اسپند و عود برگیرید

زنعش سوخته ام بوی دود برگیرید

اگرچه در سفر من عطش فراوان است

که باک بدرقه راهم آب و قرآن است

فرشته گان عطشم را به آب می شورند

قبار نعش مرا با گلاب می شورند

برادر خواندها تبعیدی طاغوت بر دوشم

هنوزاز ضربت شلاقتان آهنگ می نوشم

در این وادی پی نعش برادر زاده میگردم

به دنبال صدای مردمی آزاده میگردم

مراهرچند بارهجرتی صد ساله بر دوش است

غم قربت ندارم کین بیابان کاروان جوش است

برادر خواندهاجنگ جمل در پیش رو داریم

سخن کوتاه میدان عمل در پیش رو داریم

اگرنظم نوین هر پرده در خون میکشد مارا

شهادت از گلوی غرب بیرون میکشد مارا

رها میگردد آخرزلف ما بر نیزه ها در باد

فرو میپاشد از هم هفت بند غرب قربت زا

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 13
  • بازدید سال : 46
  • بازدید کلی : 268